Saturday, October 1, 2011

سلام غریبه - نامه چهل و پنجم

غریبه، هر روز بعد از ساعت کاری ساناز توی چت بهم می گه: «کی؟» منم مثلن می گم: « ۶ » اونم می گه: «باشه! » این ینی که کی می ری خونه؟ و اونوخ ساعت ۶ میاد پیشم طبقه پایین، تا با هم بریم خونه! شاید فقط یه مسیر کوتاه با هم باشیمااا! یه ربع، بیست دقیقه پیاده روی تا اینکه مسیرامون از هم جدا شه اما همین یه ربع بیست دقیقه که ما عمومن تا نیم ساعت طولش می دیم کلی صفا داره! ‪کلی حرف می زنیم، پشت سر اینو اون صفحه می ‬ زاریم و می خندیم… وختی با یه دوستی که خوب می شناستت همراهی، نیازی نیس که بگی حالت بده یا خوبه… نیازی به حرف اضافه نیس… یه نیگا بهت می کنه و می پرسه: « چی شده؟ » گاهی می گم براش! گاهی هم طفره می رم! یا مثلن می گم الان نمی خوام در موردش حرف بزنم! اونوخ دیگه تمومه! دیگه گیر نمی ده! خوبی دوستای من همینه! همو خوب می شناسیم و درک می کنیم! تو راهمون به سمت خونه چن تا مغازه هس و یه پاساژ و یه انتشاراتی که مکانای مورد علاقه منن! گاهی می ریم تو این مغازه، گاهی اون یکی! شاید اصن قصد خرید نداشته باشیمااا، یادمه یه جا شنیدم یا خوندم که ویندو شاپینگ از خود خرید تفریحش بیشتره! واقعن راس گفته، هر کی گفته! خو البت باس مراقب بود من وارد شال فروشی و زیورآلات فروشی نشم کلن، چون قضیه از ویندو شاپینگ خارج می شه… اینجور مواقع ساناز به زور منو از جلوی مغازه رد می کنه! یا حواسمو به گنجشکه و اینا پرت می کنه… هه هه هه
راستی غریبه، تو تی شرت سه دکمه راه راه دوس داری؟ راه راه زرشکی و دودی چی؟! من که خعلی خوشم اومد ازش! دو ساعت جلوش وایساده بودم و سعی می کردم تو رو توش تصور کنم! فک کنم این تی شرته با یه شلوار شیش جیب دودی خعلی باحال بشه اما هیچ جوره نتونستم تو رو توش تصور کنم! چه کار محالی بوخوداااا… دلم خواس بخرمش برات اما ساناز گفت: « خلی تو! از کجا می دونی چه سایزی باس بخری واسه غریبه ت دختر؟ » راس می گه خو… من حتی نمی تونم برات یه تی شرت بخرم! اینم شد وضع آخه؟! اسمایلی غم زده آویزوون
 می دونی، همیشه فک می کردم تو، تو سال نود بیای! خوبه آدما اول یه دهه با هم ازدواج کنن و دهمین سالگرد ازدواجشون بشه سال صد! خعلی هیجان انگیزه! اما می گن همیشه تو احتمالات نشدن ها رو هم در نظر بگیرین! واسه همین اگه تو یا غریبه آبجی بزرگه هیشوخ هم نیایین، ما قراره زندگی شادی داشته باشیم! چون ما تصمیم گرفته یم که تا آخر امسال از خونواده جدا شیم! یه خونه بگیریم و مستقل شیم! اینجوری تموم پس اندازمون می ره بابت پیش قسط و اجاره خونه و خرید لوازم اما ارزششو داره! اینکه زندگی خودمونو داشته باشیم! خودمون بشوریمو بپزیم و بخوریم! اینکه مهمونای خودمونو داشته باشیم! دور همی های دوستانه ترتیب بدیم و مثلن فیلم پارتی بگیریم… ینی دوستا دور هم جمع شیم و فیلم ببینیم!  اینکه مسئولیت زندگیمونو بعهده بگیریم، برق، آب، گاز، شارژ ساختمون و همه چی… اصولن من نمی دونم خونه اجاره ای قوانینش چیه غریبه! می شه در و دیوار و کابینتا رو رنگ کرد اگه بخواییم؟! وای فکرشو بکن، خونمونو شبیه خونه مونیکا توی فرندز درس کنیم! یه دیوار بنفش! یکی آجری… یه پنجره بزرگ رو به بالکن! اونوخ قراره که اتاق خوابای جدا داشته باشیم! هیجان انگیزه… من تا حالا اتاق خواب جدا نداشته م… دوس دارم بجای پرده، پنجره اتاقم کرکره داشته باشه و صبحا کرکره رو باز کنم تا نور راه راه بریزه تو اتاقم!… عاشق نور راه راهم اصنی! بعدم میز توالت خودمو داشته باشم و مجبور نباشم صبحا بالای سر رامک عین برج ایفل وایسم که زودتر آماده شه و بلن شه تا منم موهامو ببندم و آرایش کنم! هه هه هه… فقط یه چیزی که هنو واسه خودمم حل نشده اینه که، شب تنهایی چه جوری بخوابم! تاریکی و تنهایی فوبیای منه آخه!… ینی می شه عادت کنم یا هر شب با یه بالش می رم تو اتاق رامک رو زمین می خوابم؟!؟!… نمی دونم والاااا…. تا وختی تو شرایطش قرار نگرفتم که نمی دونم چیکار ممکنه بکنم! می دونی عزیزم، درسته که زندگی مجردی جای زندگی زناشویی رو نمی گیره اما وختی نمی شه، باس باهاش کنار اومد و خوش گذروند! نع؟ مگه چقدر جوونیم که بخواییم همش منتظر تنبلای بی فکری مث شوما غریبه ها باشیم، هان؟
پ اومدی، که اومدی قدمتم سر چشام لامصب لعنتی من! اصن آقامی خو!:))… نیومدی هم تویی که از دس دادی عزیزم،… به هر حال بوس بهت، خوش باشی همیشه!

No comments:

Post a Comment