Monday, October 31, 2011

سلام غریبه - نامه پنجاه و هفتم

سلام عزیزم… فک کنم یکی دو هفته باشه که برات چیزی ننوشتم!… فک نکن قهر کردم یا به یادت نبودم! اینروزا خعلی سرحال نیستم. فک کنم به خاطر آبان باشه… می دونی همیشه از بچگی آبان ماه رو دوس داشتم، می گفتم یه ماه بهشتیه، وسط پاییز… نه سرده، نه گرمه… درختا برگاشونو زرد و نارنجی و قرمز می کنن تا با این رنگای گرم، یه حالی به روزای خنک بدن! همیشه دلم خواسته اتفاقای خوب برام تو آبان ماه بیفته، تو آبان ماه عاشق بشم، ازدواج کنم، نمایشگاه بذارم، بچه دار بشم یا مسافرت برم… خو، می دونی که منم آدم عاشق پیشه ای هستم و شاید مث همه دخترا، وختی بهم ابراز علاقه بشه، سست می شم ویه ذره که اصرار بشه، کاملن دیگه وا می دم! و این اشتباهی بود که من ۱۰ آبان ماه ۱۳۸۸ مرتکب شدم. اون موقعا یاهو ۳۶۰ خعلی باب بود و من دوستای زیادی داشتم… یکیشون بود که خعلی بامزه بود و عکسای مسخره از خودش می ذاشت… چن باری با هم چت کردیم تا بالاخره پیشنهاد دوستی داد… برام قابل قبول نبود، بهشم گفتم… آخه ۷ سال از من کوچیکتر بود و این حماقت محض بود!… مدتها مخالفت کردم و اون اصرار تا اینکه جادوی آبان کار خودشو کرد( شایدم تنهایی من، که منو تشنه محبت و توجه خاص یه نفر کرده بود) همون روزی که دیدمش، شب براش دوتا اس ام اس گنده نوشتم تا فرداش براش بفرستم و باهاش بهم بزنم، آخه خعلی بچه اومد به نظرم، اما همینکه صبحش با اس ام اسای قربون صدقه ایش بیدار شدم، از فرستادن اس ام اسای خودم منصرف شدم و دیلیتشون کردم!… شاید مسخره باشه برات غریبه، اما نیاز داشتم بشنوم، نیاز داشتم بشنوم که یکی دوستم داره، یکی الکی برام غیرتی می شه، یکی وختی دیر برسم خونه و بهش خبر ندم که رسیدم خونه، سرم داد بکشه و بداخلاقی کنه! فک می کردم، این ینی دوس داشتن! ینی توجه کردن… چه می دونم! از همون روزای اول آشنایی بنای آه و ناله های مالی رو گذاشت… که بابام پولاشو به باد داده و من زیربار کلی قرضم و اینا… و اونقدر تکرار کرد و گفت و گفت و گفت تا من پولی رو که ادعا می کرد قرضشه بهش دادم تا آروم بگیره ( خو، تعریف از خود نباشه، من هم کارم خوبه و هم درآمدم) خودش دانشجوی فوق لیسانس بود و کار نمی کرد… راستش باس اعتراف کنم، ته دلم فک می کردم که شاید به خاطر اوضاع مالی نسبتن خوب من سراغم اومده (کلن وختی مردی از دوست دخترش پول قرض می کنه، اونم تو ماههای اول آشنایی و تازه منت هم سرش میذاره که چون بهت خعلی احساس نزدیکی می کنم از تو قرض می گیرم، یه ریزه جای شک داره)  خلاصه بعد از اون مسافرت رفتناش با دوستاش شروع شد… و من همش ته ذهنم این سئوال بود که این که تا دیروز پول نداشت، چطور الان هفته ای یه بار با دوستا و هم دانشگاهیاش مسافرته؟! و با اینکه می دونست من طبیعت گردی دوس دارم و می تونم از این تورای یه روزه برم، هیشوخ ازم نخواس منم باهاش برم…
این ارتباط کاملن اشتباه بود… کاملن! و من ته ذهنم می دونستم که نتیجه ای نداره، گیر دادنای من شروع شده بود و بی اعتنایی ها و عصبانیت های اون… یه سال شد، برای هدیه سالگردمون از چن ماه پیش کادوشو خریده بودم… روز سالگرد که کادوشو بهش دادم، گفت هدیه منم همون انگشتر بدلیه بود که دو هفته پیش برام خریده بود! خعلی بهم برخورد! مسئله اصن کادو نبود یا پولش یا هرچی! یه شاخه گل هم میوورد حل بود اما اینکه بگه اونی که دو هفته پیش برات خریدمو بذار به حساب این، مث زرنگ بازی بود… ناراحت شدم و اونم شروع به غرولند کرد که پول ندارم و دانشجوئم و ایناااا… با بی پولی تمومی که ادعا می کرد، دوباره هفته بعدش با رفقاش رفت مسافرت، وختی برگشت اون روی صدفی من بالا اومده بود و خیلی شدید دعوا کردیم، و اون تو عصبانیتش در حالیکه هوار می زد گفت: دوسم نداره، حالش ازم بهم می خوره، دس از سرش بردارم و هزار تا فحشی که نمی خوام برات بنویسم! قط همینو بدون که من مث آدمای بهت زده ضعف بهم دست داد و نشستم لب حوض زیر پل سیدخندان و واسه حماقت این یه سال گریه کردم، ساعت ها… اون که بیخیال ولم کرد و رفت!… مردم رد می شدن و با تعجب نیگام می کردن… گریه من بخاطر از دس دادنش نبود، غریبه! شاید هیشوخ عمیقن دوستش نداشتم اما بیشتر واسه خودم بود که چرا و چطور تونستم چنین حماقتی رو واسه یه سال مرتکب بشم!
الان یه سال از اون تاریخ می گذره، و من با اینکه همیشه دوس پسر زیاد داشته م، جز یه رفاقت معمولی یه ماهه، با کسی ارتباط برقرار نکردم… دلم می خواس تو این روزا کنارم باشی غریبه! نه اینکه جای کسی رو برام پر کنی، چون اون آدم تو دل من هیچ جایی نداره… دلم می خواس بیای تا احساس منو به آبان عوض کنی! تا بتونم دوباره خودمو به خاطر حماقتم ببخشم و از زیبایی های آبان لذت ببرم… تا شاد شم و آواز بخونم حتی زیر بارون! دلم می خواس پیشم باشی و نگی من لیاقت با تو بودنو ندارم! بگی می خوام باهات بمونم، می فهمی صدف لعنتی من؟!؟
کاش فردا بیای غریبه… فردا

No comments:

Post a Comment