Monday, October 3, 2011

سلام غریبه - نامه چهل و هفتم

غریبه، خعلی خوشحالم که زنم! بعضی اوقات اونقده خوشحالم که دلم می خواد بخونم و برقصم و جیغ بکشم! زن بودن بی نظیره!… نه واسه اینکه تفکر فمنیستی داشته باشما، بوخودا اصلن! فقط زن بودنو دوس دارم و یه جورایی از آفرینش خودم راضیم… هیشوخ فک نکردم، کاش دنیا نمیومدم! زندگی چیه؟ حالا آخرش که چی؟ یا نمی گم ما زنا چقده بدبختیم، تو این مملکت همیشه حقوقمون نادیده گرفته شده، اینکه حق طلاق با مرده یا در صورت جدایی بچه آخرش مال شوهره یا دیه زن نصف مرده یا چی و چی و چی! نع،… اینا حقایقی نیس که منو از زن بودن منصرف کنه! می دونی چرا؟
چون می تونم با یه ماتیک زدن لبامو شاد و پر خنده کنم، به حرفام رنگ بدم، مزه بدم!
می تونم با یه ریمل زدن ساده، مث کرکره های اتاق خیالیم، نور راه راه توی چشام بندازم! شایدم فکر و خیالایی که تو چشام گیر کردن با هر بار مژه زدن، آزادشن و باز دوباره گیر بیفتن! تا دلت ضعف بره واسه معنی یه نگاه کوچولوم که فقط و فقط مال خودته اصنی! :)
می تونم دامنای گلدار بپوشم، لاک قرمز بزنم، بشینم توی آفتاب و سبزی خوردن پاک کنم واسه ناهار… چه خوبه وقتی دارم ناهار می پزم با یه موسیقی شب شبه و قاشق توی دستم بچرخم و برقصم و توی غذام کلی شادی و عشق بریزم… می تونم وقتی دارم لباسها رو از توی ماشین در میارم توی خیالم به ادامه قصه ام فکر کنم و تصاویرشو نقاشی کنم… 
می تونم مث همه زنا گاهی ریز ریز غر بزنم، بهانه بگیرم، گیر بدم بهت! آخه لامصب، اگه برام مهم نباشی که بهت گیر نمی دم! اصن گیرت نمی شم اونوخ که! ها ها ها
می تونم حسودی کنم به روزنامه توی دستت، تا اون زنی که توی فیلم نگاهتو پر تحسین کرده!
می تونم درد بکشم، چون یه زنم! آره می تونم دردای زیادی رو تحمل کنم! درد اینکه گاهی حوصله نداری، گاهی عصبانی هستی، گاهی تو زندگی کم میاری اما می خوای نشون ندی، گاهی پول نداری اما غرور داری، گاهی دلت واسه مجردیت تنگ می شه حتی، واسه یه زندگی بی دغدغه و بی مسئولیت، درد می کشم چون بعضی وختا نباس نشون بدم که می دونم توت چی می گذره، تا شرمنده نشی، تا خودتو مجبور به جواب دادن ندونی! تا از مردونگی و غرورت کم نشه! توی خودم درد می کشم اما تنهات نمی ذارم هیشوخ.  درد می کشم اون وختایی که بهم اعتماد نمی کنی و تو کوچکترین چیزی قسمم بدی! انگار که بهم شک داری، انگار که باورم نداری!… درد می کشم وختایی که شاید باهام درشتی کنی، داد بزنی… قهر کنی، حرف نزنی… (ای وای، نذار قهرامون طول بکشه غریبه!) درد می کشم چون دوستت دارم لعنتی…  می فهمی؟! اینا درد عاشقیه! :)
دوست دارم همه درد کشیدنامو! وختی پریود می شم، وختی که زن بشم، وختی بدنیا بیارم!
ینیااااا، بچه دار شدن عالیه! اینکه یه زندگی توی بدن آدم رشد کنه! یه موجودی از ما دوتا، غریبه! که بشه چش چش دو ابرو، دماغ و دهن یه گردو… هه هه هه… که یه قلب دیگه، تو بدن آدم بتپه، یه پای کوچولو از درون به آدم لگد بزنه! ای واااای… مث معجزه نیس؟!
وااااااااای عاشق زن بودنم، غریبه!

پ.ن. امروز که داشتم برمی گشتم خونه، توی راه یه زن جوون حامله رو دیدم که درعین حال که داشت قدم می زد، همه حواسش به کتابی بود که داش می خوند! یه لبخند قشنگ هم رو صورتش بود! یه دفه نگرانش شدم! دلم می خواس پشتش راه برم و با دست مردمو کنار بزنم که یه وخ به این زن حواس پرت تنه نزنن! بگم: «برین کنار آدمااا! این زن بار شیشه داره! باس برچسب شکستنی زد روش اصن! برین کناااار آدما، این یه مادره که الان داره واسه فسقلیش قصه می خونه! می دونین این ینی چی؟ ینی همه شوماها با افکار منفیتون راجع به زندگی، مشکلاتتون، درد و مرضا و افسردگیاتون برین گم شین! این زن لحظه شو با هیچی عوض نمی کنه!… برین کنار آدماااا! برین کنار»

No comments:

Post a Comment