Sunday, October 2, 2011

سلام غریبه - نامه چهل و ششم

بشین جونور، بذا این روسری رو به سرت ببندم، موهات رنگی نشه…بشین می گم! قدم نمی رسه اینجوری!…  هه هه هه… خودتو لوس نکن! بوس موس باشه بعد از رنگ کردن خونه… واسه جایزه ت … خعلی خوب قهر نکن، بیاااا… اینم یه بوس کوچولو نوک دماغت واسه دست گرمیت!… خعلی هم قبوله! بقیه ش باشه واسه بعد! به، چه نامردیه! من کی وعده دادم، عمل نکردم؟!… شلوغ بازی در نیار بذار منم روسریمو ببندم که اگه این پرپری های روی کله م رنگی بشه، خودت باس پاکش کنیا… تازه اونوخ موهام یه چن روزی بوی نفت می گیره و شب از بوی کله من نمی تونی بخوابی… پ اذیت نکن! آفرین آقای خودم!
تی شرت کهنه تو تنت می کردی، خوش تیپ! نیگا با آخرین تیپ و مد رفته رو نردبون! وووی….خو وختی همون بالا درش میاری فک می کنی دختر مظلوم و معصومی مث من می تونه بره برات تی شرت بیاره لامصب! قربون اون خط عضله زیر ساعدت شم اصن! کوفت، نخند… به نظرم یکی از سکسی ترین جاهای بدن یه مرده اصن!… بابا کرم هم نرقص اون بالا، می افتی پایین زبونم لال!… کجاس این تی شرت نکبتت؟ اون صورتیه که من دوسش ندارم! خدائیش رنگ صورتی زیادی دخترونه و لوسه! قبول کن آقا!
بفرماا اینو بپوش تا رنگی نشه تنت! بذار منم ماتیکمو بزنم!… چیه خو!… این رسمه تو خونوادمون! هاهاها… هروخت خونه تکونی داشتیم آبجی بزرگ بزرگه روسری می بست سرشو، ماتیکشم می زد! مامان بهش می گفت: «صغری خانوم شدی؟!؟» مث اینکه تو اون سریالای زمان شاه، صغری یه کلفت خعلی قرتی پرتی بوده که خعلی به خودش می رسیده!   خودت صغرایی، دهه!… بذار موزیکم عوض کنم! آخه آقا، با شجریان که نمی شه کار کرد… یه چیز پر انرژی و پر تحرک لازمه! بذار، آهاااان…. اینم شهرام شب پره
کدوم قوطی رو بدم؟ این زرده؟ می خوای دیوارو زرد کنی؟ بدم نیس… خونه رو پر نور می کنه… پ شوما بالا رو رنگ بزن، منم پایینو! زرد قشنگه! می دونی زرد رنگ هوشه! می گن تو دیوونه خونه ها یه اتاقی هس، به اسم اتاق زرد! دیوونه هایی که خعلی قاطی می کننو میندازن تو این اتاقه، بعد از چن ساعتی آروم می شن!… هاهاها… خو، نه بوخودا مخالف نیستم! زرد قشنگه اما ترکیبی بزنیم؟ مثلن یه دیوار زرد، یکی سبز روشن… اونوخ یه دیوارم چارخونه زرد و سبزش می کنیم! با مزه می شه ها… با یه مبل دونفره چاقِ کرم رنگ جلوی دیوار چارخونه و کوسن های سبز و زرد و نارنجی!… فرو می ریم تو مبله وسط کوسن ها، تو دستتو میندازی دور شونه م و منم سرمو میذارم رو سینه ت و می شینیم فیلم می بینیم با هم! یه فیلم خوب! شایدم یه کنسرت خوب! قشنگ نیس؟ خو پَ تو این دیوارو شروع کن! منم اون دیوارو سبزش می کنم، اما بالاش دست شوما رو می بوسه ها، مستر رشید خان!
بنظرت اون اتاقو رنگ کنیم؟… هان؟ بهتر نیس فعلن بذاریم همینطور سفید باشه تا به وختش، خودم در و دیوارشو بادکنکای رنگی می کشم، شایدم فسقلیمون پسر بود و خواستیم براش جنگ ستارگان بکشیم! ای قربونش برم من! اگه پسر بود، اسمشو بذاریم بردیا؟ من اسم بردیا رو خعلی دوس دارم اما واسه دختر هیچ ایده ای ندارم! خیلی خوب، حالا پنجاه تا اسم ردیف نکن الان، هنوز که نه به باره، نه به داره!
بیا پایین عزیزم، برات چایی ریختم! به به… عالی شده، دستت درد نکنه! به نظرت اتاق خوابو چه رنگی کنیم؟ می دونی من چه جوری دوس دارم؟ یه دکور رنگ و وارنگ عربی! دیوارای آبی فیروزه ای، از این تخت خواب پرده دارها هس، اونوخ حریرای پرتقالی و قرمز ازش آویزون باشه و رو تخت پر از کوسن های منگوله دار آبی و قرمز و پرتقالی باشه! گوشه های اتاق هم از این تشک شنی های تیکه دوزی شده بذاریم… مث یه اتاق عربی گرم، با بوی عود و عنبر… با یه نور گرم… شاید یه فانوس قرمز… شایدم نور قرمز روی دیوار آبی قشنگ نشه! فک کن خوابیدن تو یه همچین اتاقی،… به به… آدم همش انتظار داره شهرزاد قصه گو بیاد هر شب واسه آدم قصه بگه!
هاهاها… بعله اون که صد در صد درسته که شوما قصه هات از شهرزاد خانوم بهتره! شکی هم درش نیس!
دِ نکن لامصب… دماغمو رنگی کردی! اینجوریه؟! بیا اینم دماغ تو! هه هه هه… نکن می گم،... روسریمو بده، موهام رنگی می شه! دِ، بذارم پایین جونور! منو کجا می بری آخه الان!؟! هنوز کلی کار داریم… کوفتو جایزه… لااقل درو ببند!

No comments:

Post a Comment