Sunday, August 21, 2011

سلام غریبه - نامه پنجم

برگشتنه وختی توی ایستگاه تاکسی وایمیستم، کلاس تعلیم رانندگی روبرومه…. راستش رانندگی یکی از ترسای منه! ۸،۹سال پیش کلاس رانندگی می رفتم… امتحان آئین نامه قبول شده بودم و باس امتحان شهر رو می دادم. یه ده جلسه ای هم رانندگی کرده بودم با مربی. یه روز بابا تازه یه پراید صفر خریده بود و قرار بود بریم بیرون. کلی به بابا التماس کردم که بذار من ماشینو از پارکینگ درآرم… قبول کرد، ماشینو برعکس پارک کرده بود و من باید دنده عقب بیرون میومدم… فقط از ماجرا همینو بگم که مستقیم کوبیدم به در پارکینگ و نصف کون ماشین رفت… هه هه هه… دیگه بعد از اون نرفتم کلاس، هیشوختم تصدیق نگرفتم.
حالا که حرف از ترس شد، بذار از ترسام بگم. خو آخه تو شاید تنها کسی باشی که لازمه بدونیشون:)
من از تنهایی و تاریکی می ترسم. البت این به خعلی چیزا بستگی داره، اگه فیلم ترسناک دیده باشم که قضیه خعلی بدتره. اینجور مواقع مث جغد تا صبح بیدار می مونم و هی خیال می کنم نکنه جای رامک دراکولایی چیزی خوابیده تو تخت کناری… هاهاها… پس لطفن منو هیشوخ تو تاریکی تنها نذار عزیزم…
از حرفای جن و روحی ممکنه نترسم اما شب همش با یه سری جزئیات خلاقانه خودم یادم میاد و تو تنهاییم حسابی می ترسم یا به عبارتی خودم خودمو می ترسونم. مرضه دیگه… از زنده به گور شدن هم می ترسم. اینا هستن که می میرن، خاکشون می کنن و بعد یارو زیر خاک زنده می شه… من ترجیح می دم یه تفنگم باهام خاک کنن که اگه زنده شدم خودم کار رو یه سره کنم و خلاص. هه هه هه
دیگه دیگه از حشرات متنفرم. از سوسک تا پروانه ش حتی… از اون همه دست و پا که تکون می خوره… ووووی مور مورم شد. عخ خ خ… از سگ ولگرد می ترسم و از موتوری!
چن سال پیش توی کوچه خودمون موتوری کیفمو زد و یه مقدار از مسیر منو رو زمین کشید و کلی زخمیم کرد. حالا صدای موتوری منو از جا می پرونه :((
تا چن سال پیش از ارتفاع می ترسیدم اما الان یه کم بهتر شده م. حالا دیگه می تونم از پشت بوم یه نظر پائینو نیگاه کنم.
یه ترس دیگه هم دارم. اونم اینه که شاید تو هیشوخ نیای… از پیر شدن تو تنهایی می ترسم، غریبه. خعلی می ترسم :(

No comments:

Post a Comment