Wednesday, August 31, 2011

سلام غریبه - نامه بیستم

هیشوخ از خونواده م برات نگفته م غریبه؟ باس بدونی خو… ما چهارتا بچه ایم! داداشم از همه بزرگتره و با زنش الان ۷،۸سالی می شه که آمریکا زندگی می کنه. دکترای سازه داره و دانشمند خونواده حساب می شه! تا وختی ایران بود، همیشه تو همه چی مورد مشورت قرار می گرفت، بماند که همیشه هم ساز مخالف می زنه ها! (دیگه البت واسه ما عادی شده، واسه همین مسائل رو طوری براش مطرح می کنیم که ساز مخالفش به نفعمون تموم شه…هه هه هه ) و اووووف عاشق سفسطه بازیه! بعد آبجی بزرگ بزرگه س که خعلی مهربون و حمایت کننده س واسه من و هیچ وخت واسه هیچ کاری سرزنشم نمی کنه، حتی اگه اشتباه کنم، شاید چون بهم اعتقاد کامل داره، واسه همین راحت باهاش می تونم راجع به همه چی حرف بزنم ( رامک هنوزم گاهی بزرگتری درمیاره و هی کارامو درست وغلط می کنه)… آبجی بزرگ بزرگه م هم ازدواج کرده و یه دختر تپل مپل داره که دیگه الان حسابی بزرگ شده! (راستیتش من خاله خعلی خوب و با حوصله ای نیستم… شایدم با پسرا میونه م بهتر باشه به خاطر خلق و خوی وحشی خودم که لوس بودن دختر بچه ها تو کتم نمی ره!) بعد از اونم آبجی بزرگه س که شاید بشناسیش! رامک بهترین دوست منه! از همه زندگی و رازهای من خبر داره و بیشتر از اون، واسه من کارایی کرده که هیچ خواهری واسه خواهرش شاید نکرده باشه… فقط همینو بگم که اگه رامک نبود شاید من هیشوخ نمی تونستم دانشگاه برم و تا فوق لیسانس پیش برم! چون ما خونواده پولداری نیستیم… کارمند زاده ایم…  بابام خعلی وخته بازنشسته شدن و مامانم هم همه عمرشون خونه دار بودن! اما ما بچه ها از بچگی یاد گرفتیم قانع بار بیاییم و تلاش کنیم واسه چیزایی که می خواییم. هممون از زمان دانشجوییمون سر کار می رفتیم و دستمون تو جیب خودمون بود و من به این افتخار می کنم(البت من تو دوره فوق لیسانس کارمو شروع کردم و تا اونموقع آبجی ها حسابی هوامو داشتن و کمکم می کردن… چشمم کف پاشون) اصولن ما آدمای ناز پرورده ای نیستیم! لای پر قو بزرگ نشدیم… شاید تو بچگی کلاس شنا و زبان و سفالگری نرفته باشیم اما همه مون آدمای موفقی از آب درومدیم… ماها که تو کوچه بزرگ شدیم، با دوچرخه هامون، با سر و کله زدن با بچه محلامون، با مدرسه دولتی، با تاکسی و اتوبوس سوار شدن نه سرویس مدرسه، با جنگ، با کوپن، با سختی کشیدن، با شنیدن ندارم ندارم ها از زبان پدر… اینا باعث شد که بتونیم از پس گردن کلفت تراشم بربیاییم! :)))
نمی دونم خونواده فرهنگی به چی می گن… اگه به تحصیلات می گن، آره! ما خونواده فرهنگی هستیم… بغیر از پدر و مادرم که دیپلمه هستن، بچه ها از لیسانس به بالان! ( زیادی دارم پز می دم؟!؟ خونواده م تنها چیزیه که به خاطرش سرمو با افتخار بالا می گیرم)
بعد از اینکه ما بچه ها حقوق بگیر شدیم، اوضاع زندگیمون خعلی بهتر شد. طوریکه هر کی ما رو می بینه فک می کنه همیشه برامون همه چی مهیا بوده و همه چی حکم لقمه حاضر آماده رو برامون داشته… راستش اصن اینجور نیس غریبه! ما واسه هر چیزی که الان تو زندگیمون داریم کلی تلاش کردیم!
خونواده م همه بهم خعلی نزدیک و وابسته ن (غیر از داداشم که خو از اول هم وابستگی زیادی نداشت به خونواده) اما تصور اینکه یه مدت یکیشونو نبینم داغونم می کنه! همین آقا بابا که سوژه گیر دادن و جرو بحثش منم همیشه و تا اشکمو درنیاره ول کن نیس که چرا دیر اومدی؟ با کی بودی؟ حق نداری بری؟ با کی تلفنی حرف زدی؟ و….. اگه دو روز نبینمش دلم براش تنگ می شه…
یه مدت با آبجی بزرگه تصمیم به مهاجرت گرفته بودیم. اما نتونستیم… غیر از اونکه من اصن تو یادگیری زبان بااستعداد نیستم (یا بعبارتی حال و حوصه ندارم) فکر اینکه هفته ای یه بار آبجی بزرگ بزرگه رو نبینیم، مامان و بابا رو نبینیم و مثلن یه سال بعدش ببینیم چین و چروکایی رو که وختی نبودیم به صورتشون اضافه شده، فکر اینکه برادرم بزرگ شدن خواهرزاده مو ندیده و وختی بیاد مث دوتا غریبه ن… فکر غریبه بودن توی خونه خودت، تو خونواده خودت… فکر اینکه چیزای آشنای دور و برت نباشن، عباس آقا سوپری، آق تقی رفتگر، همسایه هایی که می شناسنت، مردمی که با همه پدسوخته گیشون هم زبونتن، هم وطنتن، فکر اینکه هر روز این هوای آلوده رو نفرستی تو ریه هات، هر روز از شنیدن اخبار اعصابت به … نره، فکر اینکه فقط تو ایرانه که پریروز تابستون بود و یه روزه پائیز اومد… و فکر اینکه  زبونم لال، بخواد خبر فوت نزدیکان و دوستانت بهت برسه در حالیکه زمانی رو که می تونستی باهاشون وخت صرف کنی، نبودی کنارشون ….خدائیش کنار اومدن باهاش کار هر کسی نیس!
واسه همین اگه یه روز خواستی مهاجرت کنی و من قبول کردم باهات بیام، بفهم که برام خعلی مهمی، خعلی… فقط یه چیزی رو از الان روشن کنم: تو رو جون هر کی دوس داری، با من تو مملکت غربت دعوا نکن، قهر نکن، ترکم نکن حتی شده واسه نیم ساعت… من غیر از تو پناهی ندارم
:(

No comments:

Post a Comment