Friday, September 2, 2011

سلام غریبه - نامه بیست و دوم

سربالایی رو می رم تا ته، می رسم به یه خونه قدیمی (نه مخروبه)… در رو باز می کنم و می رم توش… یه راهروی باریک و بعد ناگهان می رسم به یه فضای وسیع مث هال و پذیرایی که چسبیده باشه بهمدیگه، پر از اثاثیه قدیمی و کلاسیک، مبلمان و میزهای پایه کوتاه، فرش هایی که از زیادی روی هم انداخته شدن… انتهای اتاق راهروهای دیگه ایه… یکی رو انتخاب می کنم و داخلش می شم. باز می رسم به یه فضای بزرگ دیگه با اثاثیه متفاوت، گرامافون، کمدهای قدیمی و راهروهای دیگه… مث خونه ای که هزارتا اتاق داشته باشه و من تو این اتاق ها سرگردون باشم! می دونی غریبه، من تا حالا کمه کم ده هزار بار این خوابو دیده م… از وختی کوچیک بودم. البت خونه ها هر دفه عوض می شن، گاهی بزرگن، گاهی کوچیک… گاهی پر از اثاثیه ن، گاهی خالی… گاهی خعلی قدیمین، گاهی یه کم قدیمی،… گاهی سر یه تپه ن، گاهی وسط دریا طوریکه هر دری رو که باز می کنی می تونی پا بذاری تو آب دریاااا … گاهی می بینم دارم اسباب کشی می کنم به این خونه اما وختی در رو باز می کنم می بینم نیازی به اثاثیه من نیس… خونه پر از اثاثیه س! گاهی هم می رسم به یه خونه خالی… خالی خالی، با دیوارای سفید که پر از اتاق و دره… می دونم یه خوابی رو وختی زیاد ببینم، حتمی پیامی توشه که باس بفهمم! حالا گیریم که خدا انتظار بنده ای به خنگی منو نداشته، بهتر نیس راحت حرفشو بزنه تا اینکه هی واسه من معما طرح کنه؟!؟ بابا، آخه ما که با هم نداریم، لااقل واسه خوابام زیر نویس بذاره… هه هه هه
ولی خواب مقوله پیچیده ایه. یونگ معتقده یه سری اشیاء و المان ها تعابیر مشخصی دارن اما کلن خواب هر کسی به ضمیرناخودآگاهش برمی گرده و مخصوص خود اون آدمه… کسی می تونه خواب کسی رو تعبیر کنه که خوب اون آدمو بشناسه! من نمی دونم والاااا… ینی مطمئن نیستم که درس می گه! فک کنم خواب هم زبان خودشو داره مث هیروگلیف! پر از سمبل ها و نشونه هاس… و شاید کسی که نشانه شناس باشه، بتونه رمز خواب ها رو باز کنه! نشونه شناسی علمه! و خعلی متفاوته با این کتابای تعبیر خواب مزخرفی که ریخته تو بازار! نمی دونم کتاب رمز داوینچی رو خوندی، غریبه یا نه… این کتاب هم پر از نشونه شناسیه و بی نظیره! یادمه وختی می خوندمش، در مورد هر تابلو یا اثری که توضیح می داد، می رفتم می گشتم تو اینترنت گیرش میاوردم تا بفهمم داره در چه موردی حرف می زنه! وعالی بود… می دونم که اونم در حد نظریه پردازیه و قابل استناد نیس اما خوبه که نظریه ایی مطرح بشه و همه ساختارای فکری آدما رو بهم بریزه و تو مفاهیم بزرگ شک ایجاد کنه… تو اسلام می گن شک گناهه! اما من فک می کنم شک مقدس هم هس…چون تازه شروع فکر کردنه!

می گمااا… خعلی خوشحالم که الان منو نمی بینی! البت اگه ببینی و بخندی، اونوخ کتکه رو ازم خوردیاااا! من الان عین یه خانوم متشخص با کله رنگ شده پیچیده تو پلاستیک، تقریبن مدل آدم آهنی نشسته ام دارم واسه شوما نامه می نویسم… هاهاها… خدائیش شبیه آدم فضائیا شدم. دهه… نخند بهت می گم… وختی رفتم شستمشو کلی خوشگل و تودل برو شدم پشیمون می شی خندیدیاااا…. (البت بین خودمون باشه کلی به رنگه صلوات فرستادم و فوت کردم که یه وخ نارنجی نشه یا سبز لجنی…) نمی دونم چرا هیشوخ رنگی که می زنی شبیه این عکسه که رو قوطیشه، نمی شه.. البت الان که خوب دقت می کنم من از این خانومه خوشگل ترم اصنی (اسمایلی دلداری دهنده از خود متشکر متناقض)

پ.ن۱: به اطلاع می رسونم بنده از حموم درومدم (گل درومد از حموم، سنبل درومد از حموم… به به)  موهام  نه زنگ زده، نه سبز شده بلکه به رنگ خرمایی دلچسبی (رنگ موهای خودم) درومده و الان راضیم از ریختم. حالا کی بود می خندید؟!؟

پ.ن۲: داشتم فک می کردم با اون کله پلاستیک پیچ شده, خودم می تونستم یه پا کابوس شبانه باشماااا…. اونوخ یکی باس میومد تعبیرم کنه…هه هه هه

No comments:

Post a Comment