Sunday, September 4, 2011

سلام غریبه - نامه بیست و چهارم

غریبه… تو وختی اوقاتت تلخه چیکار می کنی؟! ینی وختی ناراحت و عصبی هستی؟ من وختی دوستام ناراحتن یا آبجی بزرگه، یه بار می پرسم ازشون چیزی شده اما اگه ببینم دلشون نمی خواد حرف بزنن، بهشون گیر نمی دم… میزارم چن ساعت، یا چن روز بگذره… آخرش میان بهم می گن چی شده! خودم فک می کنم اینجوری بهشون فرصت می دم که به ناراحتیشون غلبه کنن تا بتونن راجع بهش حرف بزنن! اما خودم اینجوری نیستم، وختی خعلی عصبانی باشم، ینی خعلیاااا…  ممکنه یه جیغ گنده بکشم سر کسی که عصبانیم کرده(البت اگه دسترسی بهش داشته باشم کلن ) و بعد بشینم یه سطل گریه کنم… اونوخ لازم دارم یکی کنارم بشینه، دستمو بگیره و پشتمو نوازش کنه تا من لابه لای هق هقام براش تعریف کنم چی شده و چه مرگمه! فقط اگه حتی من مقصرم یا جایی اشتباهی کردم، اونموقع بهم نگه… بذاره وختی آروم شدم یواش یواش بهم بگه… من ممکنه گاهی وحشی بشم اما منطق سرم می شه بوخودا!…. و امروز از اون روزام بود اما هیشکی نبود که بتونه آرومم کنه (بدترم هم کردن تازه)… تا عصر خودمو کشوندم تو شرکت و بعد بدو بدو اومدم خونه… همین که رسیدم خونه، فوری رفتم تو حموم و یه نیم ساعتی زیر دوش واسه خودم گریه کردم تا جلو چشم نباشم وکسی نپرسه چی شده، چون فقط تو رو لازم داشتم که باهاش حرف بزنم نه هیچ کس دیگه! (گاهی اوقات خعلی کمبودت احساس می شه غریبه! تو هم هیشوخ کمبودمو حس کردی؟) بیخیاااااال :(
واقعن دارم فک می کنم که تو واقعی هستی غریبه؟ اصن نامه هامو می خونی؟ یا اینکه فقط یه فالوئری هستی که چون دوسم داری، میای لایک می زنی اما حالشو نداری که نامه های طولانیمو بخونی؟ تا حالا شده کامنتی برام بذاری، بی اونکه بدونم تویی؟ هیشوخ باهات چت کرده م؟ و اگه آره، چیزایی که بهم گفتی واقعیه یا آواتاریه که پشتش مخفی شدی مث خعلیا که تو گودرن؟… اونوخ بی انصافی نیس آقا؟ بی انصافی نیس که تو همه چی رو از من می دونی و من حتی نمی دونم اسمت چیه؟ می دونی عزیزم، من پشیمون نیستم که اینقده رو بازی می کنم. موضوع اینه که این تنها نقشیه که بلدم! شایدم از بی استعدادی من باشه اما من همینم که هستم… اگه شادم که آواز می خونم، اگه یه دفه قاطی می کنم، اگه گاهی رمانتیک می شم و دلتنگ می شم، اگه مث امروز اونقده دلم می گیره که نمی دونم به کی باس پناه ببرم ( منی که خودم تو چشم دوستام همیشه قوی و گردن کلفت بوده م) من همینم. من صدفم… کاش باهام رو راست بودی تا بتونم سرمو بذارم رو شونت، یه نیم ساعتی زر بزنم و غر بزنم،… بلکه آروم شم!
گاهی از پسش برنمیام غریبه، تنهایی از پسش برنمیام… می فهمی؟

ازت دلم گرفته غریبه! خعلی دلم گرفته

No comments:

Post a Comment