Monday, September 19, 2011

سلام غریبه - نامه سی و پنجم

م م م م… اگه دلم بخواد نامه نوشتنمو بهت ادامه بدم باس به کسی حساب بدم، هوم؟! دلم خواسته برم قهر، حالا هم دلم خواسته برگردم، حرفیه؟! بعدم مسائل و مشکلات خونوادگی من و تو به کسی ربطی نداره ها! از الآن گفته باشم! تازشم گفتن «مرده و حرفش»، نگفتن «زنه و حرفش» که! با این اوصاف هر وخت دلم خواس حرفمو، تصمیمو عوض می کنم و اگه عشقمم بکشه بعدِ خداحافظ برای همیشه، می گم سلام دوباره! همینی س که هس :)) اسمایلی چشم غره دلربا
راستشو بخوای دلم واسه نامه نوشتن تنگ شده بود و از اونم بیشتر برای تو! اینکه سرمو بذارم رو شونه ت و حرف بزنم و ریز ریز غر بزنم راجع به آدمایی که تو نمی شناسی. تو هم موهامو بو کنی و بوس کنی و هر از گاهی نظر بدی یا اگه لازمه خعلی ملایم -بازم تاکید می کنم خعلی ملااااااایم -دعوام کنی. من آدم انتقادپذیریم، می تونی اینو از همه اونایی که ازم انتقاد کردن بپرسی (البت اگه بتونن جواب بدن با دک و دهن لت و پارشون…هه هه هه) کلن امروز از اون روزام بود… یه دختر گند بد اخلاق! به پر و پای همه پیچیدم و در نهایت با همکارمم بگو مگو کردم! هرچند تقصیر اون بود، ولی باس صبر می کردم آروم بشم، بعد باهاش حرف بزنم! حالا هم حالم گرفته س و نمی دونم چیکار کنم! از بس بغض تو گلومه، تموم گلو و گردن و گوشام از صبح درد گرفته! (شایدم دارم مریض می شم) دلم می خواس پیشم بودی و آرومم می کردی:(
راستی از خواستگارم برات گفته بودم، نه؟ حسودیت شد؟ (خو چشت درآد، بس که دس دس می کنی همین می شه دیگه ) حالا بیخیال!… گوش کن! قضیه ش بامزه بود… دوستم که عکس فیس بوکمو به مادر شوهر احتمالی نشون داده، اونم مث گاو نری که با دیدن پارچه قرمز رم کنه گفته:« وای ی ی نع! این که خعلی بی حجابه!… من عروس محجبه می خوام! » هه هه هه… البت مرد ۴۰ ساله ای که مادرش باس زنشو انتخاب کنه، تکلیفش کاملن روشنه از الان! جالبه ها… من خعلیا رو دیدم تو فک و فامیل که خعلی قرتی پرتی بودن و اصطلاحن کون آسمونو پاره کردن، بعدم رفتن زن یه مرد مومن شدن و حالا واسه ما جانماز آب می کشن! پوووووووف… چی جوری می تونن یه دفه اینقده عوض شن؟ به اون حجابی که به زور شوهره رعایت می کنن، اعتقادی هم دارن؟!؟‌ من که فک می کنم ایمان و اعتقاد آدما به دلشونه نه به ظاهرشون! می دونی من اصن آدم مذهبی و باحجابی نیستم اما دختر ولنگاری هم نیستم و نبوده م هیشوخ! ممکنه نماز نخونم، روزه نگیرم اما به کسایی که با اعتقاد اینکارا رو می کنن احترام می ذارم!  یه سری اعتقاداتی هم دارم که مخصوص خودمه، تو دلمه! اینکه خدایی هس، اینکه از خلقت حتمن هدفی هس، اینکه خوبی و بدی کارما داره و نتیجه شو می بینیم ( تو همین دنیا)، حلال و حروم سرم می شه و حضرت علی که برام مث رستم بیشتر یه اسطوره س تا امام!  واقعن آدمایی که به هیچی معتقد نیستن رو نمی تونم تحمل کنم، اصلن!  خلاصه که وختی دوستم ازم پرسید می تونی محجبه بشی یا نع؟  جواب من یه نع قاطع بود! کسی که منو بخواد باس همینجور که هستم بخواد و سعی هم نکنه تغییرم بده! البت آدما وختی ازدواج می کنن خواهی نخواهی تغییراتی می کنن… چون کی قبل از ازدواج بلته زن یا شوهر باشه؟ کی بلته مادر یا پدر باشه؟ همه دخترا ذاتن خونه دارن و مردا مرد خونواده؟! نه بابا، آدما تو زندگی مشترکه که این چیزا رو یاد می گیرن و کم کم تغییر می کنن! پخته می شن! منم آشپزی یاد می گیرم به وختش، قول می دم :))

پ.ن.۱: چقده تو نامه امروزم از این ترکیبات داشتم:  دک و دهن، لت و پار، پر و پا، قرتی پرتی… ها ها ها

پ.ن.۲: چن روز پیش با آبجی بزرگه رفتیم شهر کتاب سر معلم! بی نظیر بود… باس یه روز با هم بریم اونجا و ۲، ۳ ساعتی بچرخیم! باشه؟ روی تشک شنی های قرمز ولو بشیم و کتاب بخونیم، کتاب بخونیم و بعدشم قهوه بخوریم… بوی قهوه توی کتاب فروشی آدمو دیوونه می کرد خدائیش! فضای عالی ای بود:)

پ.ن.۳: دارم فک می کنم چن تا از نامه هامو اصلاح یا کامل کنم! مثلن نامه اولم خعلی کوتاه بود واسه معرفی من! باس کاملترش کنم!

No comments:

Post a Comment