Wednesday, September 7, 2011

سلام غریبه - نامه بیست و هفتم

سلام غریبه… تعجب نکن! بعله این نامه بیست و هفتمه! نامه بیست و پنجم و بیست و ششم رو برات نفرستادم چون از دستت ناراحت بودم (هنوزم هستم البت). شاید یه روزی فقط برای تو پستشون کنم. حرفای صدفانه رو! :) می دونی تموم لذت قهر به آشتی کردنشه! این که بعد از دو روز بی محلی و شایدم یه کم جر و بحث، دلمون واسه هم تنگ شه و دنبال بهانه بگردیم واسه آشتی. اینکه اگه رومون هم نمی شه یا غرورمون اجازه نمی ده یه یادداشت بذاریم سر طاقچه که: «من دارم می رم سر کار، غذات یادت نره! درضمن یادتم نره که دوست دارم.» اونوخ وختی همو ببینیم انگار روز اول آشنائیه، یا نه، روز اولیه که فهمیدیم بی هم نمی تونیم سر کنیم! لحظه ای پر از بغل و بوس.. به به…  اما بدیش وختیه که تو قهر کنی و دلخور باشی و طرف هم نیاد منت کشی! باس سرتو بندازی پایین و مث بچه آدم برگردی، چون اگه اون می تونه، تو که نمی تونی روزاتو بدون اون تحمل کنی! اونوخ فقط شروع می کنی باهاش به حرف زدن در مورد تیر و تخته و درخت و اینااا… نه خبری از بوس هس، نه بغل… اینجوری هرچند آشتی شدین اما همچنان دلخوری… دلخور از اینکه اون یه قدم هم برنداشته، دلخور از اینکه تنت، روحت داره پر می کشه واسه محبتش و دلخور و سرخورده ای از بی توجهیش! راستش منم دلخورم از بی توجهی تو آقاااا! باهات قهر نیستم، نمی گمم شب برو تو هال بخواب ( بخاطر اینکه من از تاریکی و تنهایی می ترسم، نمی گم واِلا تهدید کارآمدیه… هه هه هه) اما ته دلم دلخورم و جریمه ت هم اینه که دوتا نامه تو بهت نمی دم تا وختی که با گلی که وعده دادی، بیای و از دلم درآری!! ‪(: ‬
بیا یه قولی بدیم! قول بدیم وختی از همدیگه ناراحتیم، تو جمع خعلی تابلو نباشیم… هیچی بدتر از اون نیس که وسط دعوا و جر و بحثی که بهت مربوط نیس گیر بیفتی و راه فرار هم نداشته باشی! فکرشو بکن، دوستت و همسرش که با هم قهرن و همه حرفاشون بهم با متلکه، اصرار کنن که برسوننت خونه ت! اونوخ اون حسی که داری بهتر از حس زندانی یی نیس که دارن با این ماشینای زندانیا می برنش زندان! مجبوری تیکه هایی که بهم میندازنو بشنوی و به روی خودت نیاری! یا اگه مث من پررو باشی سعی کنی موضوع های جالبی واسه بحث پیش بکشی و جداگونه باهاشون گپ بزنی! ولی آرزوت اینه که کاش چشت درومده بود و خودت پیاده گز می کردی تا خونه! خدائیش دعوای زن و شوهرا خعلی ترسناکه… ما یه همسایه داشتیم که همیشه بخوایم نخوایم دعواهاشونو می شنیدیم! فک کنم هر چی داشتن و نداشتن به سمت هم پرت می کردن و هرچی هم از دهنشون درمیومد بهم می گفتن! فحشایی که همینجوریشم من از شنیدنش قرمز می شم! هیچی بدتر از اون نیس که حرمتا بین زن و شوهر یا خونواده هاشون شکسته شه! دیگه هیچ جوره درس نمی شه!
ووووی …یا این مردایی هستن که دست بزن دارن و تا تقی به توقی می خوره، زنه رو می گیرن زیر باد کتک… دختر عمه ام یه همکاری داشت که شوهره به بهانه های مختلف کتکش می زده، طفلکو… یه بار هم واسه لباس خواب به قصد کشت کتکش زده که چرا رفتی چنین لباس خواب سکسیی خریدی که وختی می پوشی شبیه زنای فاحشه می شی!!! (یارو دیوونه بود رسمن) واقعن یه مرد چه جوری می تونه زنشو کتک بزنه؟! زنشو… زنی که اون مرد قرار بوده تنها پناهش باشه تو زندگی… زنی که شاید مادر بچه هاشه! اون بچه ها از چنین خونواده ای چی یاد می گیرن؟ پس فردا چی می شه روزگارشون… قضیه خعلی وحشتناکه و رشد تصاعدی داره… همینا پایه گزاران یه جامعه مریض می تونن باشن، نه؟ 

پ.ن.۱: وای اگه تو دست بزن داشته باشی و بخوای بخاطر لباس خواب پلنگی کتکم بزنی من چیکار کنم؟! ( خو نگران نباش، من خودمم مدل پلنگیشو دوس ندارم… ها ها ها ) اما خارج از شوخی اگه یه روزی بهم خشونت کنی، ممکنه یه روز صبح پاشی ببینی من نیستم و دیگه هیشوخ رنگمم نبینی! از حالا گفته باشم!

پ.ن.۲: خانومایی هم هستن که دست بزن دارنااا… البت قصدی نداشتم از این حرف. فقط جنبه اطلاع رسانی داشت (اسمایلی چشمک زن با خنده شیطانی )

No comments:

Post a Comment