Sunday, September 11, 2011

سلام غریبه - نامه سی و یکم

غریبه… من امروز کلی درد کشیدم… نمی دونم علتش چی بود، حتی نمی تونستم تشخیص بدم که منشاش کجاس! یه دردی بود سمت چپ دلم که گاهی به سمت قلب و کتفم متمایل می شد… خلاصه اول فک کردم آپاندیسه (دوستام منو در جریان گذاشتن که آپاندس سمت راسته، نه چپ….هه هه هه)، بعدم فک کردم شاید قلبمه و آخر سر به این نتیجه رسیدم لابد وبا گرفتم… شاید باور نکنی اما بیشتر درد و مرضای من با کیسه آب جوش خوب می شه…حالا چه سر درد و صورت درد باشه، چه دل درد، چه کلیه درد… همه چی! (فک کنم دس به چاییدنم خوبه :) واسه همین تا برگشتم خونه، یه کیسه آب جوش درس کردم و باهاش یه ساعتی دراز کشیدم و حقیقتن الان یه کم بهترم! نیازی هم به دکتر نبود اصنی! :)) نمی دونم چه معجزه ای تو کیسه آب جوشه! یکی از دوستام که با شوهرش مشکلات جدی داشت، به خاطر محبتی که از شوهرش دریافت نمی کرد افسردگی گرفته بود و دکتر مشاور خانواده یا روانپزشک یا هر خری که بود، بهش پیشنهاد داده بود کیسه آب جوش بغل بگیره! بهش گفته بود: این گرم شدن با کیسه آب جوش باعث گرم شدن رحم می شه و تمایلات جسمانیتو تا حدی برطرف می کنه، دیگه اینکه نیاز به آغوش کشیده شدن رو تو آدم  جبران می کنه! (ینیا اگه من یه روز این دکتر رو ببینم خعلی محترمانه با غلتک از روش رد می شم… راستی چی فک می کنن! اگه قراره یه کیسه آب جوش تمام مشکلات زناشویی آدما رو حل کنه، آدما اصن چه نیازی بهمدیگه دارن؟ بعدشم آخه ابله! آغوش مگه فقط گرماس که کیسه آب جوش بتونه جبرانش کنه؟ آغوش عشقه… عشق… پوووووف لابد پس فردا کیسه های آب جوشی اختراع می شه که سنسورایی دارن تا تپش های قلب هم تداعی کنه و بیشتر حس آغوش بده… دنیا به سمت گند شدن داره پیش می ره و من حاضرم یه تنه برخلاف جهت آب شنا کنم…حتی اگه از پا دربیام) (لازمه بگم دوستم هم یه مدت بعدش از شوهرش جدا شد، کیسه آب جوش قطعن قلبا رو بهم وصل نمی کنه )
غریبه! تو که بهم بی محبتی نمی کنی تا دکترا بخوان از این تجویزای تخمی برام کنن؟!؟! من می میرم بدون آغوش پر از عشق تو که آقاااا! :(
راستی در مورد تئاتری که پنج شنبه رفتم برات نوشتم؟! تئاتر «آقای اشمیت کیه؟» رو با آبجی بزرگه و سه تا از دوستام رفتیم به کارگردانی داود رشیدی و بازی سیامک صفری و بهناز جعفری و سروش صحت! می دونی غریبه، من تئاترای داود رشیدی رو خعلی دوس دارم… اولین تئاتری که ازش دیدم « پیروزی در شیکاگو » بود… فک کنم من راهنمایی می رفتم یا شایدم اول دبیرستان بودم! و شگفت زده شده بودم، از صحنه ها و بازی های حرفه ای… باورت می شه عصار و فواد حجازی تو تئاتر ساز می زدن! عصار پیانو می زد و فواد حجازی ساکسیفون! هنوز هیچکدوم معروف نشده بودن! ولی عجب تئاتری بود، داداش محترم سه بار ما رو برد… و سومین بار تو یه صحنه اشتباهن یه گیلاس زمین افتاد و شکست! ما که دوبار تئاتر رو قبلش دیده بودیم فهمیدیم این اتفاق توی داستان نبوده اما هنرپیشه های شاهکار تئاتر بدون اینکه ذره ای هل بشن، وانمود کردن که اونم جزوی از داستان بوده! حتی گارسون آخر سر یه گیلاس شکسته رو تو صورت حسابشون آورد! واقعن ماها می تونیم چنین کاری کنیم؟ ینی چقدر می تونیم یه اتفاق ناگهانی و ناخواسته رو تو زندگیمون درست هدایت کنیم؟ بنظرم کار هر کسی نیس! آدم باس بازیگر قابلی باشه حتمی!
داشتم در مورد تئاتر «آقای اشمیت کیه؟» می گفتم… داود رشیدی خعلی پیر و لرزون شده بود… آدم دلش می سوزه آدمایی مث اون که کلی کارای حسابی کردن اینجوری پیر و خمیده می شن! خعلی دلم می خواس تو هم این تئاترو  می دیدی و با هم کلی در موردش تبادل نظر می کردیم… چون یه جاهایی از داستانو نفهمیدم و دلم می خواس با تو در موردش گپ بزنم، عزیزم! راستی سیامک صفری الان شده هنرپیشه محبوب من در تئاتر…. تا حالا سه تا تئاتر عالی دیدم که تو هر سه تاش بازی می کرده و انصافن بازیش بی نظیره!
پنج شنبه هم قراره با آبجی بزرگه و مامان خانوم بریم تئاتر «خرده خانوم» به کارگردانی کیومرث پوراحمد و بازی گلاب آدینه! شنیدم خعلی جالبه و یه کم خنده داره!
پ.ن. خدائیش می بینی چه دختر فرهنگی مناسبی هستم! به به نداره؟ پ بزن دس قشنگه رو، نه نزن… وایسا! دستاتو باز کن تا تو بغلت فرو برم! ( کیسه آب جوشمو هم با یه لگد پرت کردم تو آشپزخونه ) دلم یه آغوش واقعی می خواد خو غریبه ی من!

No comments:

Post a Comment